امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

به خیر گذشت...

هفته قبل شکمم ی ذره درد داشت که رفتم دکتر و گفت خیلی سفت شده شکمت شاغلی؟ گفتم بله گفت معلوم میشه استراحتت کمه... سریع منو فرستاد سونو و گفت جوابش رو همین امشب بیار برام...خیلی ترسیده بودم و نگران بودم من ی عادتی دارم که وقتایی که می ترسم نمی تونم با کسی در مورد اون موضوع حرف بزنم ! اگه اون ماجرا رو واسه کسی بازگو کنم استرسم صد برابر بیشتر میشه... واسه همین به همسری چیزی نگفتم و با ظاهری تقریبا طبیعی و درونی سراسر اشوب رفتیم سونو رو انجام دادم و جوابش رو باز بردم واسه دکتر... گفت خدارو شکر مشکل خاصی نیست اما همه چی در مرزه... واسم چهار روز استراحت مطلق نوشت... با اینکه دکتر نرفتم اما حس می کنم به خیر گذشته......
27 بهمن 1392

؟

سلام عزیز دل مامان خوبی پسر نازم؟ مامی دیگه حوصله ام سر رفته می خوام دیگه بغلت کنم و بوست کنم .می خوام تو آغوش بگیرمت ایشالا زودی بیای پیشم... صحیح و سلامت. دیشب رفتیم و سرویس چوبت رو هم سفارش دادیم ... که ایشالا ایشالا تا هفته دیگه می رسه. فکر کنم فقط مونده فرش اتاقت اونم تو همین هفته بخریم دیگه می تونم هفته دیگه اتاقت رو بچینم گل پسر من راستی یادم اومد هنوز که پرده هم مونده  شما چراهم فکری نمی کنی با مامان؟؟ ...
6 بهمن 1392

سرویس چوب

می خواستم سرویس چوبت رو سفید قرمز بگیرم... ب نظرم جالب میشه چون شما همه وسایلت هم تو این رنگه... اما ی روز داشتیم با مامانم اینا این مغازه اون مغازه میرفتیم بازم ب تفریح ی سرویس چوب دیگه دیدم ک خیلی خوشم اومد... ام دی اف قهوه ای روشن تقریبا ... یا نه شایدم بهش میگن گردویی ی کوچولو گرون تر در میاد اما بابایی  گفت اشکال نداره... ی نی نی که بیشتر نداریم... اونم باید سفارش بدیم از پایتخت بیارن برامون و دو هفته طول میکشه... قرار شد ی جوری سفارش بدیم ک اول اسفند ایشالا دستمون باشه و اتاقت رو خوشکل کنیم حالا عکسش رو می ذارم اگه شد... الهی قربونت بره مامی... ...
21 دی 1392

خرید جدید

سلام عزیز دلم خوبی نفس مامان؟م یدونم این روزا به تو هم داره ظلم میشه... ی روز با اجی ام رفته بودم بازار و این مغازه به اون مغازه به تفریح کاری ک بابایی  اصلا خوشش نمیاد و میگه بنده خدا مغازه دارها رو اذیت نکن وهر جا واقعا قصد خرید داری برو و بخر و بیا بیرون ولی مگه میشه ندیده و نپرسیده خرید کرد!!؟؟ تو مث بابایی نشی ها خلاصه داشتم می گفتم... ی ست کالسکه و کریر دیدم و هنوز در فکر این بودم ک بخرمش یا نه که اجی ام میره خونه و ب مامانم میگه ما بریم اونا رو بخریم اخه گهواره رو هم می خواستن اونا بخرن ک ما زودتر خریدیمش... خلاصه فردا عصری بابای مهربونم میاد منو از خواب بیدار می کنه که پاشو بریم بازار برات اونا رو بخرم حال...
21 دی 1392

5ماهگی

سلام دیروز ٥ماهگی نفسم تموم شد.٥ماهه که مهمون قلب من شده و با اومدنش کلی عشق و انرژی مثبت بهم داده... دیروز رفتم و واسه عشق خودم کادوی تولد خریدم دو تا بلوز شلوار خوشکل و ناز خریدم. که عکسش رو می ذارم اینجا که یادت بمونه  اولین کادوی تولدت رو از دست مامانی گرفتی گل پسرم. و ی سری چیزای دیگه واسه سیسمونی ات . ایشالا ایشالا ایشالا زودی بیای و به سلامتی بپوشیشون الهی من قربونت برم امید  من که عاشق رنگش شدم. خدایا زود نی نی مو سالم بده اینا رو تنش کنم فقط  نمیدونم چرا این یکی ی ذره بی حال افتاده رنگش ی سورمه ای خیلی خوش رنگه مامانی... ...
27 آذر 1392

عکس3

دیشب با مادر رفتیم یعنی فرار کردم و رفتم واست خرید کردم عزیز دلم... می دونی چرا فرار؟  تازه از حموم اومده بودم و حوله پیچ بودم به بابایی میگم کاش می رفتیم بیرون ی دور می زدیم و واسه ایلیا خرید میکردیم  بابایی گفت نخیر  شوما میشینی کنار بخاری تا خشک بشی و درس می خونی.بیرون هم خبری نیست امشب منم میرم مسجد و زودی میام.دیدم توی پله های صدای پا میاد سریع پریدم دم در از خواهریم  پرسیدم کجا میرین؟گفت دکتر گفتم بذرا منم بیام باهاتون و در عرض سه ثانیه به طرز شگفت آوری آماده شدم بعد هم به بابایی اس دادم که من میرم باهاشون بیرون. وقتی ادمو نمی بره بیرون خو ادم فراری میشه دیگه نه مامان؟ اما هنوز ازش عکس...
24 آذر 1392

معلوم شدن مجهولات+ انتخاب اسم

نوشته شده در تاریخ  ٢٩/٨/٩٢ دیشب بعد از روضه رفتم سونوگرافی... دکتر سونوی ناهنجاری نوشته بود ک خدارو شکر همه چی خوب بود و خانومه گفت دور سرت و رشد استخونات عالیه اما وزنت ی ذره کمه  الان هفته ۱۸ هستی اما وزنت اندازه هفته ۱۶ است می دونم تقصیر منه که اشتهام کمه و چیزی نمی خورم عزیزم البته همین که سالمی خدارو هزار مرتبه شکر تازه به بابایی هم نگفتم دکتر گفته وزنت ی ذره کمه اخه بابایی بیچاره ام میکنه.نمی دونی چه ظالمی هست و همش شکنجه ام میده... دستامو می گیره و به زور خوردنی هارو می ریزه تو دهنم  و تا یه ظرف پر از غدا و میوه نخورم منو جایی نمی بره اسمتم انتخاب کردیم و ایشالا صحیح و سالم دن...
20 آذر 1392

دومین سونوگرافی

نوشته شده در تاریخ ٢٨ آبان ٩٢   دیشب نوبت دکتر داشتم ک رفتم و دیدم ک منشی میگه خود خانوم دکتر مریضن این هفته. خلاصه رفتم ی متخصص دیگه تا برام ی سونو بنویسه اما سونوگراف محترم وقت نداشت و واسه امروز نوبت داد... خیلی دوس دارم جنسیتت برام مشخص بشه عزیز دلم  هر چند خودم می دونم... از صب حالت تهوع دارم ب طور شدید...  نمی دونم این تهوع ها کی میخواد تموم بشه اشتهام خیلی کم شده. حتی دوست ندارم قرص و شربتای تقویتی دکتررو بخورم... فقط فولیک اسیدم رو می خورم! دیشب قبل دکتر و بعد روضه خواهر همسری رفتم بازار... و واسه نفسم خرید کردم.... ی آویز موزیکال واسه بالای تختش خریدم یه ظرف غذا خوری سه تیکه به شکل میکی مو...
20 آذر 1392

اولین سونو گرافی

  نوبت سونویی ک دکتر بهم داده بود ۱۵مهر بود  اما خیلی استرس نی نی رو داشتم.با توجه با اینکه دیشب هم خیلی ترسیدم روز ۱۳رفتم ک اگه سونو گراف وقت داشته باشه سونومو امروز انجام بدم ک خدارو شکر وقت داشت و سونو رو انجام دادم.و در برگه نتیجه چنین درج شد: در رحم یک جنین زنده با ضربان قلب و حرکات نرمال مشاهده می شود. خدایا شکرت هزاران بار... می دونین دوشب قبل اینجا ی زلزله اومد ۵ریشتر... ما اون شب خونه مادر شوهرم بودیم. جاری و خواهر کوچیکه همسری جیغ کشیدن و بچه کوچیکا هم از جیغ مامانشون گریه افتادن...خیلی هول کرده بودم چنان ترسیدم ک حد نداره... همسری تو حیاط بود.تنها کاری ک کردم پریدم تو حیاط و خودم رو ب آغوش امنش رسون...
20 آذر 1392

عکس1

بالاخره دیشب همت کردم و ی چند تا عکس از خریدات گرفتم ... البته عکسای اولین خرید من واسه شما تو اون یکی وب هست ک ایشالا سر فرصت دوباره اینجا می ذارمش من عاشق این تشک و بالشتتم نفس من اینم با مشمای تعویض ک جدا میشه ازش... اینم ی پتوی خوشکل واسه خوشکل مامان اینم اولین جفت کفشی که واست خریدم و عاشقشم... این لباس های نوزادی رو هم وقتی شما دوماهه بودی از مشهد خریدیم... این رو هم همون سفر خریدم. اینم همون سری و چون شما جنسیتت معلوم نبود... به نظر من که دخترونه است اما فروشنده اصرار فراوان داشت که فرق نداره... اینا رو هم همین اولین سری خریدم... من اینو خیلی دوست دارم... &n...
20 آذر 1392