امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

عکس2

 نوشته شده در ١٠/٩/٩٢   این همه ی سری دیگه از وسایلی که برات خریدم روز ۵شنبه رفتم کلاس و سر کلاسه یه درس سخت و مهم  نشسته بودم که به فکر تو افتادم و هوس خرید واست زد به سرم... بلافاصله بلند شدم و خودم رو به خونه رسوندم و با مامانم رفتم و فکرم رو عملی کردم این همه قسمتی از خرید اون روزمون...     که باز بعدا عکسش گذاشته خواهد شد   این سبزا رو هم خیلی دوست می دارم نفسکم   عاشق این دستکشا شده مامانی... . . . این داستان ادامه دارد!!! دیگه خسته شدم    ...
20 آذر 1392

ی خبرررررررررررررر خوووووووووووووووووووووووب

۲/۶/۹۲ یه تاریخ مهم تو زندگی منه     روزی ک فهمیدم خدا چقدر دوستم داره ک میخواد منو تو بهشتش راه بده می خواد بهشت رو فرش کنه زیر پای من... فهمیدم ک ی مهمون کوچولو داریم خیلی خوشحالم و با تموم وجود از خدا م یخوام ک تا اخر همه چی خوبو خوش پیش بره ازش فقط سلامتی می خوام. راستی پاقدم مهمون کوچولوی قلبم اینقدر خیر بود ک مامانش ارشد قبول شده... خدا کنه مامانش رو اذیت نکنه تا بتونه بره درسش رو بخونه... راستی یکی از همکارام هم مثل من نی نی داره.اینقدر خوشحال شدم وقتی خبرش رو شنیدم ک حد نداره.خدارو از این بابت خیلی شکر می کنم. یکی از دوستام هم بارداره.ک عصر باهم میخوایم بریم دکتر... چه خوبه ک تنها نیستم. اما وقت...
20 آذر 1392

توضیحات

سلام   مطالبی که از ابتدا تا اینجای کار نوشته شده رو قبلا توی وب شخصی خودم داشتم که همه رو منتقل کردم به اینجا... و از این به بعد در مورد نی نی اینجا می نویسم
20 آذر 1392

بعدا عکس

سلام عشق مامانی   خوبی عزیز دلم؟ دیشب با مادری رفتم بازار و کلی برات خرید کردم... هنوز هم یه عالمه چیز دیگه نشون کردم که دوباره برم و بخرم برات نفسم... فقط می خوام باشه ی مدت دیگه ک تنوع بشه و دلم خرید بخواد ایشالا امروز فردا ک وقت کنم عکساشو می ذارم اینجا عزیز دلم. مامان میخواد جمع کنه خریداتو اما من می خوام همش نگاه کنمش مامانی هنوز سرما خوردگی ام هم خوب نشده...گلوم خیلی اذیتم می کنه. بابایی هم خوبه وسرش گرمه کارای خودشه... دیشب موقع خواب به زور پتو رو تارو سرم کشید و منو اون زیر زندانی کرد و گفت : گفت همون زیر بمون تا گرم شی و خوب بشی زود خدایا مواظب همسر و میوه بهشتی قلبم باش ...
20 آذر 1392

سیزده آبان

امروز چهار ماهگی مهمون کوچولوی ما تموم شده     ایشالا این پنچ ماه باقی مونده هم به سلامتی زودی تموم شه. تقریبا دو هفته دیگه هم می تونم برم واسه سونوی جنسیت و دیگه بعدش شروع کنم به خرید لوازم و فراهم کردن مقدمات اومدن مهمون کوچولومون هر چند الان همه واسم جنسیتش رو تعیین کردن... اکثر هم به این نتیجه رسیدن که یه گل پسر داریم ذهنم رو پر کرده بودم از ایده های دخترونه !!!! الان حس می کنم ذهنم از همه چی خالیه راستی چند روز قبل یکی از همکلاسی هام تو کلاس گفت من ی روش دارم واسه تعییت جنسیت ک همیشه صد در صد درسته و از کتاب طب سنتی ابن سینا اموختم ... تایم بین دوتا کلاس رفتیم نماز خونه و برام تستش کرد و...
20 آذر 1392