امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

ده ماهگیت مبارک پسرم

سلام عشق مامان با تاخیر اومدم ببخش ده ماهگیت مبارک عشق و جونم پسرک من این روزا 5تا مروارید خوشکل داره.که سوم و چهارمش روز 12بهمن و پنجمیشم روز20بهمن نیش زد و الان خنده هات هزار برابر شیرین تر شده خداروشکر شبا هم ی ذره آروم تر شدی...اما روزا حسابی فضول شدیا اینقدر دنبالت دویدن واسم سخت و نفسگیر شده که نگو... کل سیستم خونه تغیییر کرده و هیچ چیز جای خودش نیست... علاقه شدیدی به بخاری داری  و با در کنارش کلی سرگرم میشی... تو آشپزخونه هم که عاشق کابینتایی و دراشو باز می کنی و واسه مامان خونه تکونی می کنی هرچی هم بگم مامانی کو تا عید؟؟؟؟؟ فایده نداره.... دست به مبل که خیلی وقته راه میری الان بدون کمک ایستاد...
25 بهمن 1393

هشت ماهگی

سلام پسر نازنیم هزار هزار تا تبریک گل پسری از امروز شما وارد نه ماه شدی و هشت ماهت کامل شده و من مثل تموم این هشت ماه گذشته هر روز صبح که چشم باز می کنم خدارو شکر می کنم به خاطر داشتنت و هر روز مثل تموم این 240 و اندی  روز !!!!!!! واسه سلامتی تو و بابایی و خانواده هامون صدقه میدم... این دو روزی که گذشت  از برکت اربعین حسینی شما صبحانه و ناهار و شام حلیم و غلور و شله زرد می خوردی و چقدر هم دوست داشتی این غذاهای خوشمزه رو یه پارچه آقا بودی موقع غذا خوردن این روزا خونه پره از صدای خنده هات و صداهای نامفهومی که انگار داری حرف می زنی باهامون مامان و بابا رو صدا می زنی و ظهرا که بابایی ی ذره دیر تر میاد شما مدام...
23 آذر 1393

هفت ماهگیت مبارک

سلام گل پسر مامانی خوبی؟ هفت ماهگیت مبارک گل پسر نازم.از دیروز شما وارد هشت ماه شدی نازنینم ولی این هفته ای که گذشت خیلی من و تو روزای بدی رو گذروندیم...شما هم سرما خوردگی شدید گرفته بودی و هم اون قسمتای پوشکی ات سوخته بود ناجور هم بی تاب و بی قرار دندون درآوردن بودی و شب و رزو کارت گریه شده بود گریه...روزای اول منم پا به پای شما گریه می کردم...آخه طاقت نداشتم اون گریه های از ته دلت رو بشنوم... یه شب که خیلی گریه می کردی بردمت بالا تا بلکه ساکت شی...خیلی اون شب گریه کردی و جیغ زدی... وقتی اومدم پایین دیدم بابایی هم ی عالم برای پسر نازش گریه کرده... چه روز و شبای بدی بود مامانی ... خدا کنه تکرار نشه دیگه بماند که دق...
24 آبان 1393

پنج ماهگی نفسم

سلام پسر مهربون و نازم خیلی خیلی دوستتت دارم ببخش که این سری دیرتر اومدم واست بنویسم چند روزه که وارد شش ماهگی شدی و مامانی غذا دادنت رو شروع کرده. البته شروع که قبلا شده بود الان بهش رسمیت دادیم و بیشترش کردم اینقد فرنی که واست درست می کنم رو دوست داری که نگوووووووو نوش جونت پسرکم امروز هم واست سرلاک شیر و برنج گرفتم که هنوز نخوردی که عکس العملت رو ببینم ایشالا 5 و 50 سالگیتم ببینم پسرم خوشکل و ملوسم ...
25 شهريور 1393

چهار ماهگیت مبارک نازنینم

سلام پسرک شیرینم امیدوارم حالت همیشه خوب خوب باشه ببخش مامانو که این روزا ی خورده ناخوش و بی حوصله است... میدونم که درک می کنی این روزا منو شما همش تنهاییم مامانم اینا رفتن سفر. طرفای اصفهان و شهرکرد ایشالا به سلامتی برگردن عزیزم. ماهم اگه حجم بالای کارای بابایی اجازه بده فردا صبح حرکت می کنیم میریم شمال از راه تهران و بعد هم مشهد مقدس.... امیدوارم تو این سفر هم مثل سفر قبلی ات پسر خوبی باشی شنبه نوبت واکسن چهارماهگیته که ما نیستیم خواستم امروز ببرم بزنم واکسنت رو که بابایی گفت شاید تب کنه هم توی راه و هوای گرم خودش اذیت شه هم ما... زنگ زدم مرکز بهداشت خانومه گفت اشکال نداره ی هفته دیر تر شه الان شما کنارم خوا...
23 مرداد 1393

سه ماهگی + عکس

سلام عزیزم دلم سه ماهیگیت مبارک پسرک نازنینم ایشالا سه سالگی و سی سالگیت گلم الان شما و بابایی خوابی و من از شوق نوشتن واسه شما خوابم نمی بره... اینروزا خیلی شیرین تر شدی عشق من... حس می کنم داری لثه سفت میکنی چون مرتب دستت رو می بری سمت دهنت و محکم فشارش میدی به لثه هات ی ذره هم خطرناک شدی و می ترسم تنهات بذارم چون برمی گردی و به شکم می افتی و توانش رو هنوز نداری که سر و سینه ات رو بدی بالا ... الهی فدات بشم که تلاشت رو می کنی که خودت رو بگیری بالا ...ایشالا به زودی موفق بشی سه ماهی که گذشت خیلی خوب بود پر بود از شیرینی و لذت البته از حق نباید گذشت... در کنارش پر بود از استرس... از خستگی... از بی خواب...
23 تير 1393

دومین ماهگرد تولد پسرم

سلام عشق نازم مامان جونم دیروز شما دوماهه شدی و من چقدر خوشحال و خوشبخت بودم تو تک تک روزهای این دوماه دوماهی که با بی قراری هات بی قرار شدم... با آرامشت اآوم شدم... با گریه هات گریه کردم ... و با خنده های دلبرانه ات خندیدم و به اوج رفتم... دوماهه که از برکت وجود تو من لایق کلمه زیبا و مقدس " مادر" شدم با تموم وجودم دعا می کنم خدا منو تو این راه حمایت کنه و مثل همیشه زندگی یارم باشه پسرک نازم عاشقانه دوستت دارم دومین ماهگرد تولدت مبارک   خدایا حافظش باش! ...
24 خرداد 1393

یک ماهگی پسرکم

خدایا هزاران هزار بار شکرت این فرشته آسمانی و موهبت الهی که به ما ارزانی داشتی دیروز پسرک نازنینم یک ماهه شد به لطف خدای مهربون دقیقا روز ولادت آقا امیرالمومنین. پسر نازنینم فقط خدا خبر داره وقتی کنارمی چقدر سرشارم از احساسات خوب و ناب مادرانه و عاشقانه اینجاست که با تموم وجودم از خدا می خوام لذت مادر شدن رو به همه زنا بچشاند ان شاالله مخصوصا اونایی ک اطرافمون هستن و من می شناسم... وقتی بهت شیر میدم چه حس غروری دارم مامانی و وقتی مثل دیشب شما بی تابی می کنی مامان چه حالی میشه راستی بابایی مهربون پسرم هم واسه نفسک یه "حرز چهارده معصوم" خریده که ایشالا همیشه مواظب پسرم باشه   پسرم یک ماهگیت ...
25 ارديبهشت 1393
1