امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 15 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

واکسن شش ماهگی با کمی تاخیر...

سلام به گل پسر تاج سر مامانی؟ خوبی پسرکم؟ دیروز نوبت واکسن شش ماهت بود و دلیل تاخیرش هم اینه که چون واکسن چهار ماهت رو سفر بودیم و با تاخیر 12روزه ای زدیم خانومه گفت اینم باید دیرتر بزنیم... خلاصه دیروز زودتر از سرکار مرخصی گرفتم و با بابام اومدیم و شما رو بردیم مرکز بهداشت... عشق مامان فک کنم واسه واکسن دیروز بیشتر دردت اومد تا قبلیا.... اخه خیلی گریه کردی و نگام میکردی...ی نگاه آمیخته با درد و التماس... و من نمی تونستم واست کاری کنم. بند دلم با اون چشمای اشکی ات پاره شد... یه عالمه تو بهداشت منم باهات گریه کردم و تا توی ماشین گریه ام ادامه داشت... دیگه شما ساکت شده بودی و با تعجب منو نگاه می کردی... دیشب ه...
7 آبان 1393

واکسن چهارماهگی + دومین سفر پسرکم

سلام مامانی خوبی پسر نازنینم؟ دوروزه از سفر برگشتیم و من دیروز رفتم و واکسن 4ماهگیتو زدم اونجا خیلی گریه نکردی اما تا همین الانش تب داری گاهی کم گاهی زیاد  و از سفرمون بگم... قرار ود با مامانم اینا بریم که بنا به دلایلی نشد و تنها رفتیم...رفتیم تهران، قم،شمال و مشهد.... همه چی خوب بود و خوش گذشت فقط پسرک ما توی ماشین خیلی اذیت می کرد و بدقلقی می کرد... فقط ده دقیقه اول تو ماشین رو خوب بودی اما بازم خداروشکر... پسرکم ی ذره هم واسه خودش خرید کرد که عکساشو میذارم براش یادگاری بمونه....   مبارکت باشه نازنینم ایشالا به سلامتی بپوشی عاشقتم پسر خوشکل و ناز مامان می ...
6 شهريور 1393

چهار ماهگیت مبارک نازنینم

سلام پسرک شیرینم امیدوارم حالت همیشه خوب خوب باشه ببخش مامانو که این روزا ی خورده ناخوش و بی حوصله است... میدونم که درک می کنی این روزا منو شما همش تنهاییم مامانم اینا رفتن سفر. طرفای اصفهان و شهرکرد ایشالا به سلامتی برگردن عزیزم. ماهم اگه حجم بالای کارای بابایی اجازه بده فردا صبح حرکت می کنیم میریم شمال از راه تهران و بعد هم مشهد مقدس.... امیدوارم تو این سفر هم مثل سفر قبلی ات پسر خوبی باشی شنبه نوبت واکسن چهارماهگیته که ما نیستیم خواستم امروز ببرم بزنم واکسنت رو که بابایی گفت شاید تب کنه هم توی راه و هوای گرم خودش اذیت شه هم ما... زنگ زدم مرکز بهداشت خانومه گفت اشکال نداره ی هفته دیر تر شه الان شما کنارم خوا...
23 مرداد 1393

واکسن دوماهگی

امروز قرار بود ببرمت واکسن دوماهگیت رو بزنم اما دلم نیومد اول صبحی ببرمت و روز خوشت رو از همون اول صبح ناخوش کنم ...گذاشتم تا ظهر آروم باشی و بخندی واسه مامان و اینکه دلم نیومد تنها ببرمت مرکز بهداشت... صبر کردم مامانم از دوره قرآنش برگرده و باهم بریم... ساعت دوازده ظهر! قبلش کلی برات سوره خوندم و صدقه دادم که خیلی اذیت نشی... بعدهم بهت قطره استامینوفن دادم و آب قند که درد رو کمتر حس کنی رفتیم اونجا و خانومه وقتی واکسنت رو زد کلی گریه کردی تا حدی که صورت ماهت کبود شد... اما تا از مرکز اومدیم بیرون به یه خواب آروم رفتی و تا الان بیدار نشدی خداروشکر... ایشالا که خیلی اذیت نشی مامانی و تو وارد سه ماهگی شدی... (البته ...
25 خرداد 1393
1