امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

به خیر گذشت...

هفته قبل شکمم ی ذره درد داشت که رفتم دکتر و گفت خیلی سفت شده شکمت شاغلی؟ گفتم بله گفت معلوم میشه استراحتت کمه... سریع منو فرستاد سونو و گفت جوابش رو همین امشب بیار برام...خیلی ترسیده بودم و نگران بودم من ی عادتی دارم که وقتایی که می ترسم نمی تونم با کسی در مورد اون موضوع حرف بزنم ! اگه اون ماجرا رو واسه کسی بازگو کنم استرسم صد برابر بیشتر میشه... واسه همین به همسری چیزی نگفتم و با ظاهری تقریبا طبیعی و درونی سراسر اشوب رفتیم سونو رو انجام دادم و جوابش رو باز بردم واسه دکتر... گفت خدارو شکر مشکل خاصی نیست اما همه چی در مرزه... واسم چهار روز استراحت مطلق نوشت... با اینکه دکتر نرفتم اما حس می کنم به خیر گذشته......
27 بهمن 1392

معلوم شدن مجهولات+ انتخاب اسم

نوشته شده در تاریخ  ٢٩/٨/٩٢ دیشب بعد از روضه رفتم سونوگرافی... دکتر سونوی ناهنجاری نوشته بود ک خدارو شکر همه چی خوب بود و خانومه گفت دور سرت و رشد استخونات عالیه اما وزنت ی ذره کمه  الان هفته ۱۸ هستی اما وزنت اندازه هفته ۱۶ است می دونم تقصیر منه که اشتهام کمه و چیزی نمی خورم عزیزم البته همین که سالمی خدارو هزار مرتبه شکر تازه به بابایی هم نگفتم دکتر گفته وزنت ی ذره کمه اخه بابایی بیچاره ام میکنه.نمی دونی چه ظالمی هست و همش شکنجه ام میده... دستامو می گیره و به زور خوردنی هارو می ریزه تو دهنم  و تا یه ظرف پر از غدا و میوه نخورم منو جایی نمی بره اسمتم انتخاب کردیم و ایشالا صحیح و سالم دن...
20 آذر 1392

دومین سونوگرافی

نوشته شده در تاریخ ٢٨ آبان ٩٢   دیشب نوبت دکتر داشتم ک رفتم و دیدم ک منشی میگه خود خانوم دکتر مریضن این هفته. خلاصه رفتم ی متخصص دیگه تا برام ی سونو بنویسه اما سونوگراف محترم وقت نداشت و واسه امروز نوبت داد... خیلی دوس دارم جنسیتت برام مشخص بشه عزیز دلم  هر چند خودم می دونم... از صب حالت تهوع دارم ب طور شدید...  نمی دونم این تهوع ها کی میخواد تموم بشه اشتهام خیلی کم شده. حتی دوست ندارم قرص و شربتای تقویتی دکتررو بخورم... فقط فولیک اسیدم رو می خورم! دیشب قبل دکتر و بعد روضه خواهر همسری رفتم بازار... و واسه نفسم خرید کردم.... ی آویز موزیکال واسه بالای تختش خریدم یه ظرف غذا خوری سه تیکه به شکل میکی مو...
20 آذر 1392

اولین سونو گرافی

  نوبت سونویی ک دکتر بهم داده بود ۱۵مهر بود  اما خیلی استرس نی نی رو داشتم.با توجه با اینکه دیشب هم خیلی ترسیدم روز ۱۳رفتم ک اگه سونو گراف وقت داشته باشه سونومو امروز انجام بدم ک خدارو شکر وقت داشت و سونو رو انجام دادم.و در برگه نتیجه چنین درج شد: در رحم یک جنین زنده با ضربان قلب و حرکات نرمال مشاهده می شود. خدایا شکرت هزاران بار... می دونین دوشب قبل اینجا ی زلزله اومد ۵ریشتر... ما اون شب خونه مادر شوهرم بودیم. جاری و خواهر کوچیکه همسری جیغ کشیدن و بچه کوچیکا هم از جیغ مامانشون گریه افتادن...خیلی هول کرده بودم چنان ترسیدم ک حد نداره... همسری تو حیاط بود.تنها کاری ک کردم پریدم تو حیاط و خودم رو ب آغوش امنش رسون...
20 آذر 1392
1