امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

بازگشت دوباره...

سلام به همه دوستای خوب نی نی وبلاگم... و سلام به دو فرشته مهربون زندگیم که خیلی وقته براشون ننوشتم بالاخره نه ماه مرخصیم واسه تولد حانیه جون هم تموم شد و من به محل کارم برگشتم و حانیه خانوم هم پیش مامانم هست و امیرعلی هم همچنان میره مهد البته به شیوه مدیر کل هاااااااا   یعنی تا ده - ده و نیم می خوابه و بعد تا نزدیکای دو میره مهد که خداروشکر مهدش رو هم دوست داره و راضی به نظر می رسه و اما حانیه که خیلی از مسائل مربوط بهش رو به خاطر کمبود شدید وقت نشد که اینجا بیارم براش...اما دختر نازنینم مطمئن باش تا آخر عمر تو ذهنم ثبت شده نشستن دخملکم شش ماه و نیم اولین مروارید خوشکلش هم همین شش ماه و نیم دومین دندونش هم یه هفته ب...
5 دی 1394

سوراخ کردن گوش دخملی در 52روزگیش

هم دوست داشتم زودی گوشاش رو سوراخ کنیم که تا کوچیکه دردش رو کمتر حس کنه و خیلی اذیت هم نشه هم زودتر خوشکل شه با اون نگینا که می زنن به گوشش... هم دلم نمیاومد دختر نازم رو ببرم و گریه شو ببینم... بابایی حانیه هم دلش نمی اومد...هی می گفتیم امروز هی فردا که اخرش به همسری گفتم اگه نمیای تا خودم ببرم (مادر شجاع) همسر محترم هم از خدا خواسته گفت اگه مردی ببر به مامانم میگم بیا ی روز ببریمش مامانی میگه من دل ندارم زنگ بزن عمه سمیه حانیه بیاد چون اون دل و جراتش بیشتره... بابام گفت خودم می برم نمیخواد به کسی زنگ بزنین ( پدربزرگ مغرور) و این شد که ی روز صب با مامان و بابام رفتیم و گوشاشو سوراخ کردیم... البته من بیرون معاز...
17 ارديبهشت 1394

عکس

پسرک نازنینم در روز هفتم فروردین که رفتیم عید دیدنی خونه باباحاجی... این هم حانیه خانومم در یک ماهگیش... الهی درد و بلاش به جون مامانش. ایشون هم حانیه خانم در ده روزگیش.... به زودی میام با یه عالمه عکس دیگه.... ...
17 ارديبهشت 1394

اومدم........

سلام به همه دوستای خوبم بعد از بیشتر از یک ماه دوباره اومدم با چندین مناسبت ه به خاطر کمبود وقت مجبورم همه رو با هم بنویسم و توی یک پست و همین جا از دو تا فرشته نازنینم معذرت خواهی میکنم و روی ماهشون رو می بوسم که واسه هر مناسبت یه پست جدا نزدم مخصوصا دخترک گلم حانیه جووووون به خاطر تولدش اول تولد دختر طلام که 23 اسفند ماه سال 93 ساعت 11 و 30 در کمال آرامش قدم به ین دنیا گذاشت و دنیای مامانش رو نورانی و غرق عشق و سرور کرد هزار هزار بار خدارو شکر میکنم که طعم شیرین دختر داشتن رو به من چشوند دوم تولد یکسالگی گل پسر و تاج سرم و واکسن یکسالگیش که خدارو شکر نه درد داشت نه تب و رابطه امیرعلی و حانیه که روز به روز داره بهتر&nbs...
6 ارديبهشت 1394

یازده ماهگیت...

سلام عشق و جونم الهی درد و بلات به جونم که این روزا کلی بزرگ شدی و شیرین تر از قبل اگه بگم صب تا شب هزار تا بوست می کنم دروغ نگفتم... این دفعه دیگه تاخیر ندارم بلکه تعجیل کردم واسه گفتن تبریک تولد پسرطلای نازم... الان دو روزه کهکامل راه افتادی و مسیر بسیار زیادی رو راه میری...بدون اینکه بیفتی به این اتاق و اون اتاق سرک می کشی و موانع سر راهت رو رد می کنی... ی کوچولو تو حرف زدن پیشرفت داشتی....مثلا وقتی میگم این مال کیه اگه وسیله واسه شما باشه میگی: مَ یا وقتایی که می پرسم تو عشق منی؟ میگی: ها تو جون منی؟ ها نفس منی؟ ها   و این داستان ادامه دارد تا بالاخره یکی مون خسته بشه و کات کنه.... *** وقتی میگم ا...
19 اسفند 1393

دوراهی انتخاب اسم...

ریحانه به معنی گل لطیف و خوشبو حانیه به معنی مهربان و دلسوز از القاب حضرت زهرا حلما به معنی صبور و از القاب حضرت زینب که بین این سه تا موندیم کدوم رو واسه نی نی مون بذاریم البته همسری زیاد با حلما موافق نیست... قرار بود از بین اینا به تفاهم برسیم که از دیروز مامانم میگم اصلا الهه مامانم همون گزینه آخر رو انتخاب کرده که هیچکدام بوده خوشحال میشم شما هم نظرتون رو بگی د از بین این چهارتا راستی هفته قبل دکتر بودم و تاریخ اومدن نی نی رو از 15 فروردین به 23 اسفند تغییر داد و من از این بابت خیلی خوشحال و شادمانم. خدایا خیلی شکرت   اینم جدید ترین عکس گل پسرم که از دیروز ...
9 اسفند 1393

چهارمین سفر امیر علی جونم

سلام به گل پسر خوشکل مامانکه از صبح هنوز خوابه نفسکم.... خوابت آروم مامانی... اومدم از چهارمین سفرت بگم یه سفر کوتاه دو سه روزه به مشهد مقدس... همراه با بابا و مامان من که شما برای اولین بار تو عمرت سرما خوردی اونم شدید مشهد هم هوا حسابی سرد و بارونی بود این مدت و ما نشد اونجوری که دلمون می خواست بگردیم... و کلی مراعات شمارو می کردیم که بدتر نشی... دو بار رفتیم حرم که ی بارش رو شما با بابایی رفتی و ضریح مطهر رو بوسیدی اما مثل سفرای قبلی تو ماشین کلی اذیت کردی و همش گریه می کردی و کلا با ماشین نمیسازی... البته در یک صورت خیلی آروم بودی تو ماشین که رو پای بابایی باشی و پشت فرمون!!! جدیدا که بابایی رو هم نمیذ...
3 اسفند 1393

ده ماهگیت مبارک پسرم

سلام عشق مامان با تاخیر اومدم ببخش ده ماهگیت مبارک عشق و جونم پسرک من این روزا 5تا مروارید خوشکل داره.که سوم و چهارمش روز 12بهمن و پنجمیشم روز20بهمن نیش زد و الان خنده هات هزار برابر شیرین تر شده خداروشکر شبا هم ی ذره آروم تر شدی...اما روزا حسابی فضول شدیا اینقدر دنبالت دویدن واسم سخت و نفسگیر شده که نگو... کل سیستم خونه تغیییر کرده و هیچ چیز جای خودش نیست... علاقه شدیدی به بخاری داری  و با در کنارش کلی سرگرم میشی... تو آشپزخونه هم که عاشق کابینتایی و دراشو باز می کنی و واسه مامان خونه تکونی می کنی هرچی هم بگم مامانی کو تا عید؟؟؟؟؟ فایده نداره.... دست به مبل که خیلی وقته راه میری الان بدون کمک ایستاد...
25 بهمن 1393

برای دخترم...

دختر که داشته باشی از همیشه مادر تر می شوی... دختر که داشته باشی خوشبخت تر می شوی... دختر یعنی زیبایی و شادابی و سر زندگی دختر یعنی برکت... دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که باهم در آشپزخانه هنر نمایی کنید... و همین خیال دلتنگت می کند به آمدن آینده و رونق آینده آشپزخانه... دختر که داشته باشی هر لحظه انتظار آمدن و شیرین زبانی اش را می کشی... و سرمست میشوی از تصور خرگوشی بستن موهایش و لاک زدن ناخن هایش... هزار هزار تا سلام به دختر نازم که اینقدر مامانش بی تاب اومدنشه... خیلی خوشحالم که خدا تورو بهمون داده مامانی. می دونم که هرچی خدارو شکر کنم بازهم نمی تونم ی ذره از لطف خدارو جبران کنم و...
12 بهمن 1393