امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

اولین سفر پسرک

اولین سفر کوتاه پسرک نازنینم به مشهد مقدس بود و البته بسیار کوتاه... یک سفر دوروزه واسه دندون پزشکی باباییت و باباییم به همراه مامان خوبم. روز دوشنبه و سه شنبه دوازده و شیزده خرداد مصادف با سوم و چهارم ماه شعبان.چقدر خوشحالم که تو این روزای مقدس و بابرکت تو حرم امام رضا بودیم مامانی... یه سفر چهار نفره.سه سری رفتیم حرم که گل پسر نازم با بابایی اش رفتن زیارت و هر سه بار هم تا کنار ضریح رفتن!خوش به حالت نازنینم زیارتت قبول مامانی هزار ماشالا به شما که اینقدر خوش مسافرتی پسرم.ایشالا تا همهیشه همینجوری باشه که اطرافیانت از بودن باهات احساس خوشبختی و آرامش کنند تازه پسرکم واسه خودش از مشهذ یه بلوز شورت خوشکل و یه جفت کفش تابس...
17 خرداد 1393

اندر احوالات این روزهای ما

سلام پسرک نازنینم خدارو هر لحظه هزار بار شکر میکنم بابت داشتنت عزیزم با اومدنت لحظه هارو زیبا کردی و قلبم رو مملو از عشق نابت   مامان جونم ی ذره شبا هم بخاب بخدا صواب داره عزیزم گاهی شبا بیداری و شیر می خوری اینقدر ک مامانی دیگه شیر نداره و از این بابت غمگین میشه اما خدا خیر بده مخترع شیر خشک رو فرشته کوچک من الان هم اروم خوابیدی با اومدنت خیلی سربه هوا شدم مامانی و نمی تونم ازت دل بکنم و به کتابا دل بدم مامان مخصوصا الان ک گهگداری واسه م می خندی ک دیگه عمرا ی لحظه تنهات بذارم... لبخندت زیباترین اتفاق دنیاست...   این هم جدیدترین عکس های پسرک نازنینم ماشالا یادتون نره   &n...
5 خرداد 1393

سیب و کیم!

سلام پسرک نازنینمممممممممممممم خیلی خوشحالم که تورو دارم عشق من. فقط اومدم یه چیزی رو ثبت کنم و برم این که شما این دو تا خوردنی رو قبل چهل روزگیت تست کردی و بسیار هم خوشت اومد! دوباره امشب که سیب خوردی گفتم بیام بنویسمش... یه چندروزه می خوام چند تا عکس خوشکل بگیرم ازت توی خونه اما وقت نمی کنم. می خواستم ببرمت آتلیه اما پشیمون شدم دیدم شما خیلی کوچیکی و آتلیه بردن خیلی جالب نیست... حالا خودم یه ایده هایی دارم بذارررررررررررررررررررر فعلا این چندتا عکست رو ببین نفسکم   الهی فدای این لبای نازت بشمممممممم من   کی میشه مامانی ایشالا بزرگ شی و بتونم بدون اینکه بیارمت کنار بخاری لباس آستی...
30 ارديبهشت 1393

اولین خنده

الهی قربونت برم که چقدر ناز می خندی امیدم، امیرعلی نازم مخصوصا که این خنده ها واسه من باشه آروم جونم قند و عسلم   و یه عکس از همین خنده های نازت که تونستم شکار کنم و روزی صدبار می بینم و شده زمینه گوشیم پسرک نازنینم قربون اون لبات و خنده هات برم عزیزدلم ایشالا همیشه بخندی مامانی ...
30 ارديبهشت 1393

یک ماهگی پسرکم

خدایا هزاران هزار بار شکرت این فرشته آسمانی و موهبت الهی که به ما ارزانی داشتی دیروز پسرک نازنینم یک ماهه شد به لطف خدای مهربون دقیقا روز ولادت آقا امیرالمومنین. پسر نازنینم فقط خدا خبر داره وقتی کنارمی چقدر سرشارم از احساسات خوب و ناب مادرانه و عاشقانه اینجاست که با تموم وجودم از خدا می خوام لذت مادر شدن رو به همه زنا بچشاند ان شاالله مخصوصا اونایی ک اطرافمون هستن و من می شناسم... وقتی بهت شیر میدم چه حس غروری دارم مامانی و وقتی مثل دیشب شما بی تابی می کنی مامان چه حالی میشه راستی بابایی مهربون پسرم هم واسه نفسک یه "حرز چهارده معصوم" خریده که ایشالا همیشه مواظب پسرم باشه   پسرم یک ماهگیت ...
25 ارديبهشت 1393

روز مرد

فردا روز مرده و من برای اولین بار سه مرد در زندگی دارم که بهشون تبریک بگم روز مرد رو و براشون هدیه بخرم یکی از یکی عزیزترررررررررررررررررررر پدرم تنها حامی همیشگی ام در زندگیــــ همسرم و مرد کوچکم                     عشق نابم                                            و چشم و چراغ خانه ام      &nb...
22 ارديبهشت 1393

داستان زایمان

یک دفه دیگه این متن رو نوشته بودم اما در اخرین لحظات پرید!!! قرار بود صبح شنبه ساعت شش بریم بیمارستان واسه عمل . شب قبلش اصلا خواب نداشتم . سرشار بودم از استرس و دلهره... نمیدونستم فردا چه خواهد شد... کلا دو ساعت خوابیدم شایدم کمتر! صبح بلند شدم نماز و قرانم رو خوندم و کلی دعا کردم واسه سلامتی نی نی و صدقه کنار گذاشتم و شروع کردم اماده کردن صبحانه واسه مامان و محسن... ... راهی بیمارستان شدیم و توی راه همه ساکت بودن و مشغول ذکر گفتن و من همچنان در باطن پر استرس و در ظاهر ارام! خداروشکر که اولین نفر بودم از مریضای اون خانوم دکتر و نیاز نبود کلی تو نوبت باشم! تا خانوم دکتر محترم اومدن شد نه صبح و من همچنان در تشویش! ی خانوم دیگه هم ...
13 ارديبهشت 1393

عجب باشکوه است عشق...

چه حس خوبیه مادر شدن و مادر کودک زیبایی چون تو شدن... مامانی پسرکم عشق منی و تموم دنیای من.دنیایی که با اومدنت هزاران بار زیباتر شده عشق کوچک من! ی وقتایی که دارم قربون صدقه ات میرم می بینم بابایی میاد کنارمون و با عشق نگامون می کنه من: عشق منی.مونس منی همدم منی پسرکم شما: بابایی: پس من چی ام؟!!؟!؟   من: حسودی به پسرک؟!!؟!؟!؟!؟!؟ شما: بابایی:   یه وقتایی با اینکه کلی کار دارم اما دلم نمی خواد ازت جدا شم شما خابی و من کنار گهواره ات میشینم و اروم اروم قربون صدقه ات می رم و برات دعاهای خوب می کنم خدایا مواظبش باش ایشالا همیشه سالم باشی پسرم درد و بلات به جون مامانی و با تموم وج...
13 ارديبهشت 1393