ده ماهگیت مبارک پسرم
سلام عشق مامان
با تاخیر اومدم ببخش
ده ماهگیت مبارک عشق و جونم
پسرک من این روزا 5تا مروارید خوشکل داره.که سوم و چهارمش روز 12بهمن و پنجمیشم روز20بهمن نیش زد و الان خنده هات هزار برابر شیرین تر شده
خداروشکر شبا هم ی ذره آروم تر شدی...اما روزا حسابی فضول شدیا
اینقدر دنبالت دویدن واسم سخت و نفسگیر شده که نگو...
کل سیستم خونه تغیییر کرده و هیچ چیز جای خودش نیست...
علاقه شدیدی به بخاری داری و با در کنارش کلی سرگرم میشی...
تو آشپزخونه هم که عاشق کابینتایی و دراشو باز می کنی و واسه مامان خونه تکونی می کنی
هرچی هم بگم مامانی کو تا عید؟؟؟؟؟ فایده نداره....
دست به مبل که خیلی وقته راه میری الان بدون کمک ایستاده می مونی و نهایتش یه قدم میری و قبل اینکه بیفتی خودت میشینی پسرک محتاط من
تلفن زدن رو بابایی بهت یاد داده و گوشی که میدیم دستت میگیری کنار گوشت و می خندی...
وقتایی که بابایی دیر میاد بهش زنگ میزنم و میذارم رو آیفن و شما کلی ذوق می کنی اما در سکوت به حرفای بابایی گوش میدی...
بابایی گفته اگه مرخصی اش اکی بشه اخر برج واسه خرید شما و خواهری و البته ما بریم مشهد
هرچند راه رفتن سختمه و می دونم اذیت میشم اما عاشق سفر و خریدم
دیگه سپردم به خدا و امام رضا. اگه به صلاح من و میوه های دلم بود جور بشه سفرمون ایشالا...
راستی شماهم کلی اهل بازی شدی و باید باهات بازی کنیم همش...شیطون بلای من...
ماشی بازی رو بیشتر از همه دوست داری و بعدش هم توپ بازی رو
راستی قراره شمارو ببریم آتلیه که بابایی میگه بذاریم ایستاده که تونستی خودتو بگیری بریم ... ایشالا همین هفته می برمت و بعد هم با یکی از عکسای آتلیه ات میخوام واست سفارش تقویم بدم برات شازده کوچولوی من...
داشت یادم میرفت ...
پسر نازم روز 22بهمن با بابایی و دایی علی رفتن راه پیمایی...
البته آخراش لالا تشریف داشتین...
ببخش که فعلا خیلی عکس ندارم ازت گل پسرم
اینم تلاش بی پایانت برای باز کردن در که هنوز موفق نشدی خداروشکر
اینم ژستی که مامان جون واست گرفته متفکر مامان...