اومدم........
سلام به همه دوستای خوبم
بعد از بیشتر از یک ماه دوباره اومدم با چندین مناسبت ه به خاطر کمبود وقت مجبورم همه رو با هم بنویسم و توی یک پست و همین جا از دو تا فرشته نازنینم معذرت خواهی میکنم و روی ماهشون رو می بوسم که واسه هر مناسبت یه پست جدا نزدم مخصوصا دخترک گلم حانیه جووووون به خاطر تولدش
اول تولد دختر طلام که 23 اسفند ماه سال 93 ساعت 11 و 30 در کمال آرامش قدم به ین دنیا گذاشت و دنیای مامانش رو نورانی و غرق عشق و سرور کرد
هزار هزار بار خدارو شکر میکنم که طعم شیرین دختر داشتن رو به من چشوند
دوم تولد یکسالگی گل پسر و تاج سرم و واکسن یکسالگیش که خدارو شکر نه درد داشت نه تب
و رابطه امیرعلی و حانیه که روز به روز داره بهتر شیرین تر میشه...
جون حانیه هنوز کوچیک بود امسال فط ی تولد چهار نفری واسه پسری گرفتیم و پسرم از مامان و باباش کادوی تولدش رو گرفت که بعدا سر فرصت عکساش رو میذارم...
بابایی واسه پسرم یه سه چرخه گرفت که خیلی هم دوستش داره و مامانی هم لباس گرفت واسه امیرعلی نازنین
پیشرفت های پسرک....
تو خیابون دستت رو م یگیریم و ودت خیلی خوب و خوشکل راه میری
بابا مامان نی نی و در در رو خوب تکرار میکنی
وقتی که غذات تموم میشه و میگم خدارو شکرکن دستات رو به حالت قنوت میاری بالا
نماز می خونی
سجده هم میری فقط وقتی خسته باشی سجده ات به حات دراز کشیده است و وقتایی که عجله داری هم ایستاده سرت رو به زمین میرسونی یعنی از کمر خم میشی
ربنا هم میگی
گوش و دندونت رو نشون میدی...
همه اسباب بازی هاتو به اسم میشناسی و وقتی بگم برام میاریش
البته اگه در حوزه دیدت باشه...
و اما حانیه دحترک اروم و مهربون من که خیلی باهوش و زرنگه
صدای مامانیشو میشناسه و تا صدامو می شنوه دهنش رو دور میده!!!! یعنی مامانی گرسنمه
از یک ماهگیش وقتی باهاش حرف بزنم به روم میخنده و اون لحظه اصلا قابل وصف نیست. شبا هم تا صب خابه فقط اگه تو دهنش باشه
شاید و ای هفته ببریم و گوشاشو سوراخ کنیم...خیلی ناراحتم واسه دردی که قراره تحمل کنی اما هرچی زودتر ببریمت به نفع خودته و کمتر متوجه درد میشی...
دعا می کنم خدا هردوتاتون رو بهم ببخشه و تا اخر عمر کنارم باشین...
امیرعلی نازنینم یکسال و چهارده روزشه
حانیه جونم هم یک ماه و چهارده روزش هست
خدایا از شکر گذرای این دو نعمتی که بهم دادی
تا اخر عمر عاجزم