امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

مهمونی...

سلام پسرک نازنینم خوبی عشق مامان؟ امروز قراره همکارای مامانی بیان دیدنت ... چندروز قبل هم دوستام اومدن دیدنتون که اون روز شما خیلی پسر بدی شده همش گریه کردی تا حدی که من نه تونستم به خوبی ازشون پذیرایی کنم نه حتی یه ذره بشینیم باهم حرف بزنیم اما امروز پسر خوبی باش لطفا دوستای مامانی همه واست پول کادو آوردن غیر از خاله راضیه که یه بلوز شرت خوشکل آورده.دستشون درد نکنه... امروز هم باهم از ساعت 5 و نیم بیداریم...مامانی دیشب مامانم و خاله جونت رفتن مشهد.دعا کن براشون پسرک نازم... جدیدا یه اخلاق بد پیدا کردی که قبل از خواب کلی بی قراری و گریه میکنی تا بخوابی... من مهم نیستم خودت خیلی اذیت میشی گلم ازخواب هم که بیدار میشی کلی ...
5 تير 1393

روزانه های نفسک

سلام پسرک نازنینم خوبی عزیزم؟ بالاخره امتحانای مامانی هم تموم شد و از این به بعد تمام وقت در اختیار شما هستم عشق ناب من ولی خودمونیما اصلا میونه ات با کتابای مامانی خوب نیست... تا بازشون می کنم..... الان هم کنارم آروم خوابیدی گل نازم.البته قبلش ساعت 5 صبح بلند شدی و شیرت رو حسابی خوردی نوش جونت... بابایی هروقت میخواد ساعتش رو واسه نماز صبح کوک کنه میگم نیاز نیست!!!!!! ماکه پسرک رو داریم الهی قربونش برم که هیچوقت هم خواب نمی مونی یادش بخیر روزایی که واسه شنیدن صدای قلبت باید میرفتم دکتر تا این کار رو با کمک خانم دکتر مهربونت انجام بدم اما الان هروقت بخوام بی واسطه می تونم صدای قلب نازنینت رو گوش بدم. الهی قربونت برم با ای...
2 تير 1393

واکسن دوماهگی

امروز قرار بود ببرمت واکسن دوماهگیت رو بزنم اما دلم نیومد اول صبحی ببرمت و روز خوشت رو از همون اول صبح ناخوش کنم ...گذاشتم تا ظهر آروم باشی و بخندی واسه مامان و اینکه دلم نیومد تنها ببرمت مرکز بهداشت... صبر کردم مامانم از دوره قرآنش برگرده و باهم بریم... ساعت دوازده ظهر! قبلش کلی برات سوره خوندم و صدقه دادم که خیلی اذیت نشی... بعدهم بهت قطره استامینوفن دادم و آب قند که درد رو کمتر حس کنی رفتیم اونجا و خانومه وقتی واکسنت رو زد کلی گریه کردی تا حدی که صورت ماهت کبود شد... اما تا از مرکز اومدیم بیرون به یه خواب آروم رفتی و تا الان بیدار نشدی خداروشکر... ایشالا که خیلی اذیت نشی مامانی و تو وارد سه ماهگی شدی... (البته ...
25 خرداد 1393

دومین ماهگرد تولد پسرم

سلام عشق نازم مامان جونم دیروز شما دوماهه شدی و من چقدر خوشحال و خوشبخت بودم تو تک تک روزهای این دوماه دوماهی که با بی قراری هات بی قرار شدم... با آرامشت اآوم شدم... با گریه هات گریه کردم ... و با خنده های دلبرانه ات خندیدم و به اوج رفتم... دوماهه که از برکت وجود تو من لایق کلمه زیبا و مقدس " مادر" شدم با تموم وجودم دعا می کنم خدا منو تو این راه حمایت کنه و مثل همیشه زندگی یارم باشه پسرک نازم عاشقانه دوستت دارم دومین ماهگرد تولدت مبارک   خدایا حافظش باش! ...
24 خرداد 1393

اولین پارک رفتن پسرک با بابایی اش

امروز عصری بابایی اومده میگه پسرم رو حاضر کن ببرمش پارک !!!!!!!!!!!!!!!! بعدم بریم نون بخریم میگم بذار منم حاضر شم باهم بریم ک تنها نباشین... بابایی میگه: نخیرم جمع مردونه است شما بشین درست رو بخون   آخ ک من قربون مردای خونه ام   خلاصه که حاضرت کردم و گذاشتمت توی کریر و دادمت دست بابا حدود یه ساعتی رفته بودین اما واقعا دلم برات تنگ شده بود و دوست داشتم زود برگردین هیچی هم درس نخوندم فردا هم ی امتحان سخت دارم مامانی چقد خونه بدون تو سوت و کوره چشم و چراغ خونه ام   و این اولین باری بود ک من تو خونه بودم و شما نبودی... ...
21 خرداد 1393

اولین سفر پسرک

اولین سفر کوتاه پسرک نازنینم به مشهد مقدس بود و البته بسیار کوتاه... یک سفر دوروزه واسه دندون پزشکی باباییت و باباییم به همراه مامان خوبم. روز دوشنبه و سه شنبه دوازده و شیزده خرداد مصادف با سوم و چهارم ماه شعبان.چقدر خوشحالم که تو این روزای مقدس و بابرکت تو حرم امام رضا بودیم مامانی... یه سفر چهار نفره.سه سری رفتیم حرم که گل پسر نازم با بابایی اش رفتن زیارت و هر سه بار هم تا کنار ضریح رفتن!خوش به حالت نازنینم زیارتت قبول مامانی هزار ماشالا به شما که اینقدر خوش مسافرتی پسرم.ایشالا تا همهیشه همینجوری باشه که اطرافیانت از بودن باهات احساس خوشبختی و آرامش کنند تازه پسرکم واسه خودش از مشهذ یه بلوز شورت خوشکل و یه جفت کفش تابس...
17 خرداد 1393