واکسن دوماهگی
امروز قرار بود ببرمت واکسن دوماهگیت رو بزنم اما دلم نیومد اول صبحی ببرمت و روز خوشت رو از همون اول صبح ناخوش کنم ...گذاشتم تا ظهر آروم باشی و بخندی واسه مامان
و اینکه دلم نیومد تنها ببرمت مرکز بهداشت...
صبر کردم مامانم از دوره قرآنش برگرده و باهم بریم... ساعت دوازده ظهر!
قبلش کلی برات سوره خوندم و صدقه دادم که خیلی اذیت نشی...
بعدهم بهت قطره استامینوفن دادم و آب قند که درد رو کمتر حس کنی
رفتیم اونجا و خانومه وقتی واکسنت رو زد کلی گریه کردی تا حدی که صورت ماهت کبود شد...
اما تا از مرکز اومدیم بیرون به یه خواب آروم رفتی و تا الان بیدار نشدی خداروشکر...
ایشالا که خیلی اذیت نشی مامانی
و تو وارد سه ماهگی شدی... (البته دو روز قبل) ببخش که با درد به استقبالت اومدم
بعد ار 48 ساعت...
عزیز دلم پای چپت ی ذره ورم کرده...
کلی برات از دیروز حوله گرم گذاشتم تا اروم شی
فقط گافیه ی ذره اثر مسکن بره چنان باسور گریه می کنی که بیا و ببین . بند دلم با گریه هات پاره میشه پسر نارنینم
اینجا صبحه قبل از واکسن زدن که کلی باهم خوش بودیم و خندیدیم قندعسلم
اینجا هم شبه ک شما تب داری و بی حالی...
هرچقدر سعی کردم بخندونمت موفق نشدم
الهی من فدات...