امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

واکسن شش ماهگی با کمی تاخیر...

1393/8/7 7:38
نویسنده : مامان جوجه ها
388 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسر تاج سر مامانی؟

خوبی پسرکم؟

دیروز نوبت واکسن شش ماهت بود و دلیل تاخیرش هم اینه که چون واکسن چهار ماهت رو سفر بودیم و با تاخیر 12روزه ای زدیم خانومه گفت اینم باید دیرتر بزنیم...

خلاصه دیروز زودتر از سرکار مرخصی گرفتم و با بابام اومدیم و شما رو بردیم مرکز بهداشت...

عشق مامان فک کنم واسه واکسن دیروز بیشتر دردت اومد تا قبلیا.... غمگینسبز

اخه خیلی گریه کردی و نگام میکردی...ی نگاه آمیخته با درد و التماس...گریه

و من نمی تونستم واست کاری کنم. بند دلم با اون چشمای اشکی ات پاره شد...گریه

یه عالمه تو بهداشت منم باهات گریه کردم و تا توی ماشین گریه ام ادامه داشت...گریه

دیگه شما ساکت شده بودی و با تعجب منو نگاه می کردی...تعجب

دیشب هم خیلی اذیت نکردی خداروشکر  فقط ی ذره تب داشتی...

راستی دو تا دندون نازت هم در اومدهمحبتبغل الهی فدای پسر نازنینم بشم

اولین مرواریدات مبارک عشق من...

 

تازههههههههههههههههههههههههههه گل پسر مامان یاد گرفته از در که بیاد اگه کسی دستشو بیاره جلو که باهات دست بده تو هم با خنده دستت رو می ذاری تو دستشزیبابوسمحبت

تازه وقت رفتن بای بای هم یاد گرفتی و دستت رو تکون میدی براشونمحبتبغل

البته این تکون دادنا اصلا نظم و شکل خاصی نداره اما همین ک دستت رو میاری بالا ی دنیا ارزش داره...

کف دستت رو می گیری سمت خودت و انگشتاتو تکون میدی محبت انگار داری میگی بیااااااااااااااااااااا

قربون پسرم برم که گول هم نمیخوره می دونی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ چون تنها در یک صورت بای بای می کنی که طرف دم در خروجی خونه باشه یا لباس بیرونی تنش باشهشیطان

بیکار که نیست پسرم دم به دقیقه بای بای کنه با ملتشیطان

تازه پسر طلای مامان برق رو هم می شناسه...اینو بابایی باهات تمرین کرد و الان هرکی ازت بپرسه برق کو سریع سقفو نگاه می کنیبوسمحبتبوس

هزار ماشالا به این نازنین پسر...

خداروشکر خداروشکر غذا خوردنت هم خیلی خیلی بهرت شده...

راستی داشت یادم می رفت...

بابایی رفته اسم گل پسرو واسه همایش شیرخوارگان حسینی نوشته...

یادمه پارسال همش با بابایی می گفتیم اگه خدا ی پسر سالم بهمون بده سال بعد می برمش همایش...

خدایا هزارن هزار بار شکر بابت این باارزش

عشق مامان و بابا امروز شش ماه و چهارده روز سن داره

خدا حفظت کنه مامان طلا

این عکس پسری که دایی جونش درست کرده براش...

 

پسندها (6)

نظرات (6)

الهه مامان سلما
8 آبان 93 4:31
خداروشکر هزار ماشالا عروسک کوچولو چقد شما باهوشی.... مرواریدات مبارکن انشالا باهاش غذاهای خوشمزه و حلال بخوری..
مامان الیار
8 آبان 93 22:48
قربونت برم خاله جون که اينقدر شيرين شدي. رويش دندونات هم مبارک عزيزم
♥مامان مرجان♥
9 آبان 93 19:09
سلام عزیزم مرواریدات مبارک افرین به این همت دوتام داره 6ماهگیتم مبارک آقا کوچولو ایشالا در پناه حضرت علی اصغر سالم سلامت بزرگ بشی منم خیلی دوست داشتم نگاری رو ببرم همایش شیرخوارگان اما چپن یکم حال نداره نشد ایشالا سال بعد خاله جونی برا نگار از اون روز، حریره نمیدم فرنی با آب، اونم رقیق درست کردم خیلیم دوس داره ممنون که گفتی حریره رو از هفته بعد میدم
مامان جوجه ها
پاسخ
ایشالا. کار خوبی کردی خانومی
مامان خانمی
11 آبان 93 6:15
سلام گلم دندونای پسر کوچولوت مبارکه هزارماشالله بهه این گل پسری که اینقدر باهوشه راستی شما واسه مراسم شیرخوارگان باید از قبل اسم بنویسین?چه جالب
مهزاد مامان عرفان
21 آبان 93 14:53
عزيزم سلام ممنون كه جوابمو دادي. عزيزم معومه حتما ني ني تازه چيه؟ دخمله يا پسر؟ اسمشو چي ميذاري؟ تكون هم ميخوره؟ من كه تكونهاي عرفان رو از 21 هفتگي فهميدم. عاشق تكوناي بچه توي دلم هستم.
الهه مامان سلما
24 آبان 93 2:20
کجایی خواهر.. سرت شلوغه هااا مراقب خودت و امیر علی ما باش