هشت ماهگی
سلام پسر نازنیم
هزار هزار تا تبریک گل پسری
از امروز شما وارد نه ماه شدی و هشت ماهت کامل شده
و من مثل تموم این هشت ماه گذشته هر روز صبح که چشم باز می کنم خدارو شکر می کنم به خاطر داشتنت و هر روز مثل تموم این 240 و اندی روز !!!!!!! واسه سلامتی تو و بابایی و خانواده هامون صدقه میدم...
این دو روزی که گذشت از برکت اربعین حسینی شما صبحانه و ناهار و شام حلیم و غلور و شله زرد می خوردی و چقدر هم دوست داشتی این غذاهای خوشمزه رو
یه پارچه آقا بودی موقع غذا خوردن
این روزا خونه پره از صدای خنده هات و صداهای نامفهومی که انگار داری حرف می زنی باهامون
مامان و بابا رو صدا می زنی و ظهرا که بابایی ی ذره دیر تر میاد شما مدام بَ بَ رو تکرار می کنی...
یه وقتایی که از کنارت رد میشم و حواسم به شما نیست میگی مَ مَ فدای اون صدا زدنت عشق ناب من
غذا رو میگی بـَ بـَ و این ما هستیم که باید تشخیص بدیم کدوم بـَ بـَ باباست و کدوم غذا...
.
.
.
.
دو روزه حالم خوب نیست به خاطر خبر بدی که شنیدم
علیرضا پسر دایی ناز منه که یه ماه از شما بزرگ تره...
و این روزا تو بیمارستان بستری هست.تو ای سی یوی کودکان.
به خاطر تب شدید و ویروسی که دکتر گفته وارد بدنش شده...
خدایا قسم به همه مقدساتت حال علیرضا مونو خوب کن و این غم عظیم رو از رو دل مامان و باباش بردار و خوشحالشون کن...
خدایا همه نی نی هایی که مریضن شفا بده به حق بزرگی خودت.
امیدوارم وقتی بزرگ شدی علیرضا ی دوست خوب بشه برات و روزای خوبی داشته باشید باهم...
مامانا خیلی التماس دعا
اینم امیرعلی خان چندشب قبل که منتظر مهمون نشسته...
گل پسری در حال هندونه خوردن...
خب عجب هندونه خوشمزه ای بوداااااااااا
سیب خوردن گل پسری و تسکین لثه های متورمش...
این هم علیرضا جونم که ایشالا به زودی زودی خوب بشه ایشالا