سوراخ کردن گوش دخملی در 52روزگیش
هم دوست داشتم زودی گوشاش رو سوراخ کنیم که تا کوچیکه دردش رو کمتر حس کنه و خیلی اذیت هم نشه
هم زودتر خوشکل شه با اون نگینا که می زنن به گوشش...
هم دلم نمیاومد دختر نازم رو ببرم و گریه شو ببینم...
بابایی حانیه هم دلش نمی اومد...هی می گفتیم امروز هی فردا که اخرش به همسری گفتم اگه نمیای تا خودم ببرم (مادر شجاع)
همسر محترم هم از خدا خواسته گفت اگه مردی ببر
به مامانم میگم بیا ی روز ببریمش مامانی میگه من دل ندارم زنگ بزن عمه سمیه حانیه بیاد چون اون دل و جراتش بیشتره...
بابام گفت خودم می برم نمیخواد به کسی زنگ بزنین ( پدربزرگ مغرور)
و این شد که ی روز صب با مامان و بابام رفتیم و گوشاشو سوراخ کردیم...
البته من بیرون معازه به گریه کردن مشغول
مامانم درون مغازه رو به بیرون با چشمای اشکی و خیس عرق...
بابام هم داخل و در حال کمک به آقای کمیلی (پدر بزرگ مهربون و خونسرد)
با سلام و صلوات گوشای دخملی سوراخ شد و من خداروشکر کردم که شما خیلی گریه نکردی...
خیالمون راحت شد
بعدش هم رفتیم که بابام واسه مامانم یه دستبند طلا کادو خرید نمیدونم به چه مناسبت
94/2/15