اندر احوالات این روزهای پسرک
سلام عشق مامانی
خوبی پسرک نازنینم؟
خیلی وقته می خوام واست بنویسم اما وقت نمی کنم...
یه ده روزی شده مامانی داره میاد سر کار
چقدر زود گذشت این شش ماهی که باهم بودیم ...کاش بیشتر قدرش رو می دونستم و از لحظه لحظه بودن باهات استفاده میکردم پسر طلای من
این روزا حسابی شیطون شدی و بازیگوش ...
واسه غذا خوردن هم حسابی ناز می کنی و مارو اذیت...
یه عالمه اذیت شیرین. موقع غذا خوردنت حتما باید دو نفر باشیم.یک نفری از پس شما بر نمیام که غذا بدمت...
اینقدر که دست و پاهاتو تکون میدی و برمی گردی روی شکم کل لباسات و دور و بر خونه غذایی میشه
راستی من هر روز زنگ می زنم و باهام تلفنی حرف می زنیم و شما با دقت گوش میدی و ذوق می کنی و مامانم میگه کلی انرژی میگیری با هر تلفن...
الهی من فدات بشم.
بابایی هم که عاشق شماست بیش از حد ...
و هر جا می خواد بره میگه بده ببرم پسری رو...یه جاهایی میری ولی یه جاهایی رو نه
راستی یه چند روزی شده پسرکم کچل شده
وااااااااااای که چه بامزه شدی مامان چونم و چه ذوقی می کنی وقتی با یه لحن خاص خودم بهت میگم " کچل خان"
انگار که یه دنیا شیطنت زیر موهای نازت پنهون بوده و الان زده بیرون
چقدر مامانی تو عکس گذاشتن تو وب پسری تنبل شده
راستی شما یه ده روزی میشه مرتب تکرار می کنی بَ ب َ و گاهی هم که سوزنت گیر می کنه صدبار همینو پشت سر هم میگی و تو اون موقع چه ذوقی می کنه بابایی