اندر احوالات این روزهای پسرکم
سلام عشق مامانی
خوبی گل نازم؟
الان که دارم می نویسم اینارو یه ربی هست شما خوابیدی ساعتای 12 بغل خاله جونت بودی که خوابت برد و یه نیم ساعتی خوابیدی و چون گرسنه بودی باز بیدار شدی که من شیرت رو دادم و شما دیگه نخوابیدی تا دو و رب خداییش خوابم می اومد و اینقدر نخوابیدی که خواب از سر منم پرید...
یه هفته ای شده یاد گرفتی برگردی به شکم و واسه خودت دست و پا بزنی و بعد که خسته میشی شروع می کنی به نق زدن که خیلی کم به اینجای کار می رسیم
فقط یه وقتایی نمیتونی یکی از دستات رو از زیرت آزاد کنی که من کمکت می کنم...
میگن به مامانی وابسته شدی آخه هرجا میرم با اون چشای نازت تعقیبم می کنی و جدیدا هم فهمیدی لباس مشکی واسه بیرونه و هروقت منو با مقنعه و مانتو می بینی میزنی زیر گریه.قربون پسر زرنگم برم من
راستی اگه بغل یکی باشی و دست دراز کنم خودت رو به سمت من مایل می کنی که بیای بغلم و گاهی هم دستت رو دراز می کنی که هنوز خیلی اینو یاد نگرفتی...
فقط واسه من و مامانم و بابام و بابایی این کار رو میکنی
کماکان هم توی بغل مامان و بابای بابایی غریبی می کنی و گاهی هم بغض می کنی و لبات رو عنچه...اخه چرا؟؟
شبای قدر تقریبا پسر خوبی بودی فقط شب 23 هم تا ساعت 2 شب بیدار بودی و هرکارت کردم نخوابیدی...
واسه مراسم رفتیم با مامانم اینا مسجد دانشگاه و بابایی رفت محبان و من ترسیدم که شلوغی پسرکم رو اذیت کنه و نرفتم...
نکته جالب این که تا حاج آقای بنده خدا می اومد دعای جوشن بخونه چنان بغضی می کردی و لب ورمیچیدی که نگوووووووو حسابی شب قدر خندوندیم...تا اقاهه شروع می کرد به جوشن خوندن من در گوش شم با یه لحن شاد و اروم قربون صدقه ات میرفتم تا صدای آقارو متوجه نشی
خیلی با لثه گیرت انس نگرفتی و بیشتر مک می زنی تا اینکه لثه هاتو بهش فشار بدی... قربون گل پسرم برم که جنسا تشخیص بده که جنس لثه گیر و شیشه اش یکی هست
دیگه چیزی یادم نمیاد جز اینکه بگم دوستت دارم و عاشقتم و خدارو شکر می کنم بابت داشتنت...
امیر علی نازنین ما سه ماه و نه روز سن داره...