امیرعلی جونمامیرعلی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
باهم بودنمونباهم بودنمون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
حانیه جونمحانیه جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

عمارت با شکوه عشق را پسرم ساخت

اندر احوالات این روزهای پسرکم

1393/5/1 2:53
نویسنده : مامان جوجه ها
219 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامانی

خوبی گل نازم؟

الان که دارم می نویسم اینارو یه ربی هست شما خوابیدیتعجب ساعتای 12 بغل خاله جونت بودی که خوابت برد و یه نیم ساعتی خوابیدی و چون گرسنه بودی باز بیدار شدی که من شیرت رو دادم و شما دیگه نخوابیدی تا دو و ربغمگین  خداییش خوابم می اومد و اینقدر نخوابیدی که خواب از سر منم پرید...

یه هفته ای شده یاد گرفتی برگردی به شکم و واسه خودت دست و پا بزنی و بعد که خسته میشی شروع می کنی به نق زدن که خیلی کم به اینجای کار می رسیمبوس

فقط یه وقتایی نمیتونی یکی از دستات رو از زیرت آزاد کنی که من کمکت می کنم...

میگن به مامانی وابسته شدیچشمک آخه هرجا میرم با اون چشای نازت تعقیبم می کنی و جدیدا هم فهمیدی لباس مشکی واسه بیرونه و هروقت منو با مقنعه و مانتو می بینی میزنی زیر گریه.قربون پسر زرنگم برم منبغل

راستی اگه بغل یکی باشی و دست دراز کنم خودت رو به سمت من مایل می کنی که بیای بغلم و گاهی هم دستت رو دراز می کنی که هنوز خیلی اینو یاد نگرفتی...

فقط واسه من و مامانم و بابام و بابایی این کار رو میکنی

کماکان هم توی بغل مامان و بابای بابایی غریبی می کنی و گاهی هم بغض می کنی و لبات رو عنچه...اخه چرا؟؟سوال

شبای قدر تقریبا پسر خوبی بودی فقط شب 23 هم تا ساعت 2 شب بیدار بودی و هرکارت کردم نخوابیدی...

واسه مراسم رفتیم با مامانم اینا مسجد دانشگاه و بابایی رفت محبان و من ترسیدم که شلوغی پسرکم رو اذیت کنه و نرفتم...محبت

نکته جالب این که تا حاج آقای بنده خدا می اومد دعای جوشن بخونه چنان بغضی می کردی و لب ورمیچیدی که نگووووووووقه قهه حسابی شب قدر خندوندیم...تا اقاهه شروع می کرد به جوشن خوندن من در گوش شم با یه لحن شاد و اروم قربون صدقه ات میرفتم تا صدای آقارو متوجه نشیعینک

خیلی با لثه گیرت انس نگرفتی و بیشتر مک می زنی تا اینکه لثه هاتو بهش فشار بدی... قربون گل پسرم برم که جنسا تشخیص بده که جنس لثه گیر و شیشه اش یکی هستبوسبغل

دیگه چیزی یادم نمیاد جز اینکه بگم دوستت دارم و عاشقتم و خدارو شکر می کنم بابت داشتنت...

 

امیر علی نازنین ما سه ماه و نه روز سن داره...

پسندها (5)

نظرات (13)

مامان الیار
1 مرداد 93 7:47
مامانی همین شب نخوابیدن ها هم شیرینن. ماشالله چقدر باهوش و زرنگ خدا حفظش کنه
مهزاد مامان عرفان
1 مرداد 93 9:30
سلام عزیزم . نازی پسرم چقدر خوب مامانی ه رفتارات دقت میکنه. مامانی جون منم لیدی میل میخورم اما 10 پیمانه خیلی زیاده تازه من روزی یک وعده میخورم. باید سراغ ببمام رو هم بگیرم
مامان مرجان
1 مرداد 93 11:15
سلام خدا حفظش کنه ایشالا راه رفتنشو ببینی. واکسن نگاری رو زدم خیلی گریه کرد دخترم مامان امیر علی جون شما به پسری دیفین هیدرامین میدی؟؟/
مامان آویسا
2 مرداد 93 16:52
قربون اداهاش گل پسرمون
الهه مامان سلما
4 مرداد 93 3:04
ماشالا به پسری که از حالا میره احیا.. خوش به سعادتت خاله.. این روزای آخر، خیلی التماس دعا
مامان جوجه ها
پاسخ
محتاجیم به دعا الهه جان
ارلا خانوم
5 مرداد 93 1:59
خصوصی
الهه مامان سلما
6 مرداد 93 2:22
نماز روزه هاتون قبول عیدتون مبارک ببوس امیرعلی عزیزمو
مامانی غزل جون
6 مرداد 93 8:35
سلام گلم تو پست بالا نمیشد نظر گذاشت از اون میزی که درست کردی بیشتر برامون بذار دوست دارم بدونم چصور درستش کردی اگه بشه واسه غزلی درستش کنم راستی من شما رو لینکتون کردم شما هم اگه دوست داشتی لینک کن امیدوارم دوست های خوبی بشیم نینی نازمونو ببوس
مامان باران
6 مرداد 93 20:10
سلام عزیزم خوبی ماشالا چه زود بچه ها بزرگ میشن انگار همین چند وقت پیش بود خبر بارداریتو خوندم!! خدا حفظ کنه امیر علی عزیزمونا میدونم خیلی لذت بخشه وقتی میبینی یه کار جدید یاد گرفته کی بشه نی نی من نزاره شبا بخوابم اون میزش هم خیلی بامزست دست مامان مهربون درد نکنه
سپیده
11 مرداد 93 12:34
خانمی می شه طرز ساخت این میز رو بگید؟
مامانی غزل جون
11 مرداد 93 17:05
سلام عزیزم ممنونم شما خوبین؟ راستشو بخوای خیلی متوجه نشدم از رو توضیحاتت نتونستم یاد بگیرم
مادرانه
11 مرداد 93 17:09
سلام خسته نباشید لطفا از سایت ما دیدن کنید و در صورت رضایت یک لینک از سایت ما در وبلاگ خود قرار دهید http://madaraneh.com
pany
18 مرداد 93 13:57
وبلاگ قشنگی داری خدا امیرعلی جونو حفظ کنه منم یه نینی تو راه دارمو براش یه وبلاگ درست کردم اگه دوست داشتین به وب ما هم سر بزنین وبرا تبادل لینک بهم خبر بدین ممنون میشم