نه ماهگیت هم تموم شد...
سلام به شازده پسر نازنینم
سلام به مرد کوچک خونه ام...
امروز من ساعت 11 امتحان داشتم و خداروشکر که از برکت وجود دوتا نی نی نازم خدا کمکم کرد و خوب دادم تقریبا
دو تا امتحان هم پنجشنبه دارم ک ایشالا اوناهم خوب بشه نمره ام...
و اما حال و احوالات پسرک در پایان نه ماهگی و ورود به ماه دهم زندگی پر خیر و برکتش...:
این روزا حسابی بدقلق شده و بهانه گیر و اخمو...
پسرکم در تدارک چند تا مروارید دیگه است... چهار تا باهم!!! که نمی دونم کدومش زودتر در میاد...
شبا چندین بار از خواب بیدار میشی و گریه می کنی...غذا نیمخوری یا خیلی بد و خیلی کم می خوری...
اگه هم بگم بالا چشمت ابرو سریع این شکلی میشی که آدم همینجور می مونه چی شد
مامانی خیلی خیلی دوستت دارم و اصلا دوست ندارم یه لحظه هم ناراحت و بی حال و بی تابت ببینم...
امیرعلی جون وقتی کارنامه مامان رو می بینه
مامی چرا نمره هات این شلکیه!؟!؟!؟!؟
.
.
.
پسرک در حال شیطنت رو میزی که از مامانم گرفتم تا راحت رو زمین بشینم و درس بخونم...
نفس مامان از بیرون اومده و مشغول خوردن نون گرم
نوش جونت مامانم
قربون اون لبای خوشکلت بره مامانت...
این هم پسرک در همون لحظات که بی قرار و بی تابه...
اینجاهم که از خونه عمه اومدیم و شما چون رو فرمی ی چند تا عکسی گرفتیم حالا بماند که اونجا چقد نق زدی و گریه کردی و فقط هم می خواستی بغل خودم باشی....
حسابی پسرکم خوش خنده شده...ایشالا همیشه خوش بخندی...
دعای شب و روزم اینه که همیشه سالم و سرحال و خندون باشی.
راستی چند روز قبل هم تولد بابایی بود که ی بار دیگه از همین جا تولدش رو تبریک میگم و بابت همه محبتا و حمایتهای بی دریغش به من و شما از صمیم قلب بهش تبریک میگم و امیدوارم سالیان سال سایه پر مهر و برکتش رو سرمون باشه....
بابایی دوستت داریم زیاد زیاد